مهدی غزنویان

زندگی من

مهدی غزنویان

زندگی من

حسی برای 5 سال

این نوشته  " همیشه خواسته ام من باشم " را در 22 آبان ماه 86 در وبلاگ قبلی خودم نوشتم و امروز اتفاقی خواندم

خوشحالم با این همه تغییرات دلار و ارز و قیمتها من هنوز تغییر نکرده ام

خدایا مگر میشود یک حس مزخرف را برای مدت 5 سال متوالی داشت!

خودم هم خنده ام گرفته است ! البته می دانم که گریه دارد اما من همیشه همین طور هستم جای خنده و گریه ام گاهی عوض می شود .


همیشه خواسته ام من باشم

از دوستی پرسیدم: چرا نمی نویسی ؟و او گفت : حال وحوصله ندارم.

ایشان از من پرسیدند: تو چرا نمی نویسی؟

و من گفتم : چون فعلا همه چیز مرتب است و من حوصله دارم.

نمی دانم دیگران برای چه می نویسند.

اما من هر وقت به گیر و گوری می رسم نوشتنم می آید.

بعضی ها در یک حالت روحانی و با قداست خاصی می نویسند.

و من خیلی معمولی وقتی پشت میز کارم قوز کرده ام .

بعضی ها فکر می کنند ، جمله ها را پس و پیش می کنند و می نویسند.

و من مثل خاله زنک ها که یکریز حرافی می کنند می نویسم.

بعضی ها با عشق می نویسند.

و من بیشتر وقتها موقع نوشتن تند تند می نویسم تا زودتر تمام شود که به دستشویی بروم و خلاص شوم.

بعضی ها برای معشوقه ها ، شاگردها ، دوستان نویسنده ، روشنفکران و.. می نویسند.

و من برای یک نفر مثل خودم که آپ کرده است و اتفاقی مرا در صفحه بروز شده ها می یابد.

بعضی ها برای پول می نویسند.

و من با اینکه پول را خیلی دوست دارم مجانی می نویسم.

بعضی ها برای شهرت می نویسند.

و من از ترس حراست شرکت که یک مهندس را چه به این شکر خوردن ها با نام مستعار.

بعضی ها می نویسند تا جاودانه شوند .

و من برای الان می نویسم چون فکر می کنم وقتی مردم دیگر گور بابای همه چیز.

بعضی ها می نویسند به تقلید از فلان نویسنده.

و من هنوز نمی دانم کدام نویسنده بزرگ از روی دست من می نویسد.

بعضی ها با خودکار و مداد می نویسند .

و من مثل یک تایپیست ماهر به جنگ صفحه کلید می روم.

بعضی ها از نوشته های دیگران دزدی می کنند .

و من از بس کم میخوانم نمی دانم چی را از کی بدزدم

و می دانم اگر چیز دزدی بنویسم اینقدر تابلو می شود که نگو و نپرس.

بعضی ها بر اساس یک مکتب ادبی خاصی قلم می زنند .

و من هم بر اساس مکتب علی اصغری که همه زندگی مرا فرا گرفته است.

بعضی از دوستان برای روزنامه های معتبر ، محلی و یا وبلاگ های معروف می نویسند .

 و من برای وبلاگ خودم که آن هم کمتر کسی می شناسدش.

بعضی ها برای جوایز ادبی می نویسند .

و من فقط برای اینکه یک نفر که همه راز ها را می داند ، بخواند و بگوید خوب است.

همین تفاوت های ناچیز است که میتواند زندگی افراد را تحت وشعاع قرار دهد

یکی بشود خالق هری پاتر

و یکی مثل من بشود خالق این نوشته

یکی نوبل ببرد

و من یک هندوانه از سبزی فروشی به خانه

و برای همین است که من همیشه خواسته ام من باشم

و من مانده ام

و به هیچ کجا که می خواستم نرسیده ام

نظرات 3 + ارسال نظر
عسل دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ق.ظ

az searche mondrian be webloge shoma residam...shayad aslan rabti nadashte bashe vali nemidoonam chera in matn aroomam kard..merc

مرجان یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:01 ب.ظ http://banoneveshteh.blogfa.com

این شعر از بیدل دهلوی است که بی شک تقابل انسان با من خویش را اینگونه به نظم کشیده است.
بیگانه وضعییم یا آشناییم مانیستیم اوست،او نیست ماییم
پیدانگشتیم خودراازچه پوشیم پنهان نبودیم تا وا نماییم
تنگی فشرده است،صحرای امکان راهی نداریم دل می گشاییم
فکر دویی چیست؟ما وتویی کیست؟ آیینه ای نیست ماخودنماییم
گربحرجوشید،ورقطره بالید مارانفهمید،جز ما که ماییم

مورچه شماره یک شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ب.ظ

باز سلام
خیلی خوبه باز می نویسید
تنها نوشتن است که می ماند
مهم هم نیست کسی بخواند یا نخواند
نوشتن را عشق است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد